
زمستان؛ قصهای از برف، دلتنگی و ردپای عشق
به گزارش خط سلامت، زمستان که میرسد، انگار قصهها جان میگیرند. سرمایی که تا مغز استخوان میدود، برفهایی که نرم و آرام روی زمین مینشینند، و سکوتی که همهجا را فرا میگیرد. اما میان این سپیدی سرد، واژهها گرم میشوند و در دل شعرها جریان پیدا میکنند.
گاهی زمستان فقط فصل نیست، حالیست که در دل آدمها خانه کرده. مثل این شعر:
"به دل ناگفته صدها حرف دارم
میان سینه زخمی ژرف دارم
به روی پوستین سالخوردم
زمستان در زمستان برف دارم"
گاهی هم زمستان، ایستادن زنیست در سرما. زنی که رنگهای گرم دنیا سهم دیگری شده:
"من سردم است
و تمام رنگهای گرم دنیا را
زنان دیگری شال گردن بافتهاند..."
(لیلا کردبچه)
زمستان، میتواند رد درد باشد بر گونهها، زخمی سیاه که با هر ریزش برف، بیشتر به چشم میآید:
"که ایستاده به درگاه؟
آن شال سبز را ز شانه خود بردار
بر گونههای تو آیا شیارها
زخم سیاه زمستان است؟..."
(خسرو گلسرخی)
اما میان تمام این سرمای گزنده، هنوز گرمای عشق زنده است. حتی اگر امیدی نباشد، حتی اگر برف ناامیدی یکریز ببارد:
"و بی تو لحظهای حتی دلم طاقت نمیآرد
و برف ناامیدی بر سرم یکریز میبارد..."
گاهی زمستان، همان ردپای محوی است که روی برف مانده. خاطرهای که دل را گرم میکند:
"زمستان بود و
برف بود و
سرما بود
و دلم گرم هیچ ردپایی نبود
جز خاطرات محو تو..."
(نیکی فیروزکوهی)
اما با همه تلخیها، زمستان همیشه نشانه پایان نیست. گنجشکی که جیکجیک میکند، حتی اگر لحظهای بعد میان برفها بیفتد، امید را به دل میکارد:
"سرود برفی گنجشککی خرد
مرا با خود به دنیای دگر برد
دوباره جیکجیکی کرد و آن گاه
میان برفها ناگهان مرد"
و زندگی همچنان جریان دارد. حتی وقتی دل تنگ است، حتی وقتی کسی دیشب مرده، هنوز نان گندم خوب است و اسبها آب مینوشند. هنوز خورشید هست، هنوز کفترها میپرند:
"زندگی یعنی: یک سار پرید
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشیها کم نیست..."
(سهراب سپهری)
زمستان، اگرچه پیرمردی سالخورده است، اما بهار که از راه میرسد، احترامش را نگه میدارد:
"زمستان پیرمردی سالخورده است
بهارا! احترامش را نگهدار..."
(میلاد عرفانپور)
و ما هم در این سرمای استخوانسوز، باید هوای لانه گنجشکها را داشته باشیم:
"تو هم دیوانه گنجشکها باش
پری بر شانه گنجشکها باش
زمستان فصل ویرانیست، ای برف
به فکر لانه گنجشکها باش"
(سید حبیب نظاری)
پس، زمستان فقط سرمای سوزان نیست. زمستان، گاه صدای جیکجیک است. گاه ردپای خاطرهای دور. گاه دستی یخزده که هنوز گرمای محبت میخواهد. و گاهی شکوفه اناری که از میان برف، خبر از بهار میدهد:
"شکوفههای انار را ببین
در برف زمستان!
دور از تو
فقط بید، مجنون نیست..."
(شمس لنگرودی)
زمستان که باشد، شعرها گرمتر میشوند...
و دلها، منتظر یک روز آفتابی.
برای ورود به صفحه اینستاگرام کلیک کنید.تمام مطالب سایت اختصاصی و توسط تحریریه خط سلامت تولید شده است، استفاده با ذکر منبع و لینک دهی بلامانع است